کد مطلب:35535 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127
چه پیش آمد كه پیمان را شكست؟ وقتی كه هنگامه جمل در نخستین سال خلافت امام (ع) برپا شد، «طلحه» و «زبیر»، اهل بصره را به دنبال شتر عایشه بسیج كردند، پیش از آغاز حمله امیرالمومنین (ع) «عبدالله بن عباس» را به سوی «زبیر» فرستاد تا او را به اطاعت حضرت برگرداند و به وی چنین فرمود: به دیدار با طلحه منمای رو بود پیر و چون كودك خردسال چو گاوی كه شاخش سوی گوشها گمان دارد آن حلقه ی استخوان نداند چو با او شود حمله ور به ناكام ناگاه افتد ز پا قریشی نژاد است و بر اسب مست ندانسته این مرد خودكامه راه به بالندگی هست بر روی زین بدین كودك اندیش، پیری چنین ولی با «زبیر» آن سوار نبرد به خوبی من او را شناسم بجا چو عمری بدو بوده ام هم عنان [صفحه 230] به پیكار بودیم همدوش هم قوی بازوان است و دل مهربان تو در كوفه انگشت ما را تمام به بصره بدان دست شمشیر كین مرا می شناسی همی در حجاز چه پیش آمد از اینكه پیمان شكست؟ چرا پاره سازی تو پیوند خویش؟ پسردایی ات گفته است این چنین [صفحه 231]
«فما عدا مما بدا»
كه او شوخ چشمی بود بذله گو
سبك بشمرد معضلات محال
به پیچیده، پندارد او را بجا
سلاح است، در حمله بر دشمنان
از آن حلقه دشمن نبیند ضرر
چو نشناخت نیروی خود ز ابتدا
نشیند ز بالا شود سوی پست
چنین اسب تازد سوی پرتگاه
شود بی گمان، زود نقش زمین
چه سود است با او مشو همنشین
ترا لازم آمد كه دیدار كرد
كه خود بوده ایم از قدیم آشنا
به فرمان پیغمبر مهربان
دلیر است و آگاه از بیش و كم
بگو، گفته با تو شه مومنان
به بیعت فشردی به صد احترام
كشیدی به روی شه مومنین!
چرا در عراقی ز من بی نیاز![1].
چرا برد باید به شمشیر دست؟
چه شد دوستیها، چه آمد به پیش؟
بگو با «زبیر» آنچه گفتم یقین
صفحه 230، 231.